|
راوى گوید: پس از آنکه آن گروه لعین ، سبط سیدالمرسلین علیه السّلام را به تیغ ظلم مقتول کردند و سر از بدن مطهر آن جناب جدا نمودند، لشکر شقاوت آثار و آن جماعت قساوت کردار روى آوردند براى غارت لباسها و اسلحه امام مظلومان و سرور شهیدان ، پیراهن آن یوسف زندان محنت و ابتلاء را اسحاق بن حویه حضرمى پرجفا، ربود و آن را به قامت نارساى نحس خود پوشانید و از اعجاز آن شهید راه بى نیاز، بدن نحس آن روسیاه به مرض برص سفید مبتلا شد، به قسمى که جمیع موهاى بدن آن بدبخت پلید فرو ریخت. و در روایت است که در پیراهن آن عزیز مصر شهادت ، جاى زیاده از یک صد و ده جراحت از زخم تیر و نیزه و شمشیر، یافتند امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: در جسد مطهر آن سرور جاى سى و سه طعنه نیزه و سى چهار ضربت شمشیر یافتند. [ جمعه 89/9/26 ] [ 4:38 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
راوى گوید: امام به اهل بیت خود فرمود: جامه کهنه اى براى من بیاورید که کسى در آن رغبت نکند، مى خواهم آن جامه را در زیر لباسهایم بپوشم تا اینکه دشمنان بدنم را برهنه نسازند. پس چنین جامه اى آوردند که عرب آن را (تبان) مى گویند امام حسین علیه السّلام آن لباس را نپذیرفت و فرمود: نمى خواهم ، این لباس کسى است که داغ ذلت و خوارى به او زده شده باشد سپس جامه کهنه اى آوردند امام علیه السّلام آن را پاره نمود و در زیر جامه هاى خود پوشید، و چون به درجه شهادت رسید، آن را از بدن شریفش بیرون آوردند. سپس آن حضرت لباسى که نام آن در میان عربا معروف به (سراویل) است و از جنس حبره بود، طلب داشت و آن را پاره نمود و بر تن خود پوشید. و علت پاره کردن آن لباس ، این بود تا آن را از بدن آن جناب بیرون نیاوردند ولى وقتى شهید شد، (بحربن کعب) آن جامه را به غارت در ربود و امام علیه السّلام را برهنه از آن لباس رها کرد. و از اعجاز آن حضرت این بود که دستهاى نحس بحر بن کعب ولدالزنا در فصل تابستان مانند دو چوب ، خشک مى گردید و در زمستان چنان تر مى بود که خون و چرک از آنها جارى مى شد و به همین درد مبتلا بود تا اینکه جان به مالک دوزخ سپرد. [ جمعه 89/9/26 ] [ 4:37 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
چون شب عاشورا در رسید، حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام ، اصحاب و یاران خود را جمع نمود و شرایط حمد وثناء الهى را به جا آورد و رو به یاران خود نمود و فرمود: (أَمّا بَعْدُ...) یعنى من هیچ اصحابى را صالح تر و بهتر از شما و نه اهل بیتى را فاضل تر و شایسته تر از اهل بیت خویش نمى دانم . خدا به همگى شما جزاى خیر دهاد. اینک تاریکى شب شما را فرا گرفته است، پس این شب را مرکب خویشتن نمایید و هر یک از شما دست یکى از مردان اهل بیت مرا بگیرید و در این شب تار از دور من ، متفرّق شوید و مرا به این گروه دشمن وا بگذارید؛ زیرا ایشان را اراده اى بجز من نیست . [ چهارشنبه 89/9/24 ] [ 4:52 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
در بحار است که: چون عباس (ع) خود را تنها دید، نزد برادر امد و گفت: اجازه می فرمایید؟ حسین (ع) سخت گریست و فرمود: برادر جان! تو علمدار منی و اگر بروی، لشکرم پراکنده شود. عباس (ع) گفت: دلم تنگ شد و از زندگی سیر شدم و می خواهم از این منافقان انتقام خون برادران را بگیرم. [ سه شنبه 89/9/23 ] [ 4:55 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
وقتی که از یاران کسی جز خاندان امام (ع) باقی نماند، علی بن الحسین (ع) خدمت حضرت رسید و او زیباترین مردم و خوش اخلاق ترین آنها بود، و از پدرش رخصت کارزار خواست، امام به او اجازه فرمود. آنگاه از روی حسرت یک نگاهی به جوان خود نمود و اشک از دیدگانش به رخسار مبارک روان ساخت. سپس فرمود: پروردگارا! گواه باش که جوانی را برای جنگ با کفار به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوی و سخن گفتن، شبیه ترین مردم به رسول تو بود، و ما هر وقت که مشتاق دیدار پیامبرت می شدیم به صورت او نظر می کردیم. بعد امام فریادی زد و فرمود: ای فرزند سعد! خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا قطع کردی. [ سه شنبه 89/9/23 ] [ 3:31 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |