سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

 

راوى گوید: امام به اهل بیت خود فرمود: جامه کهنه اى براى من بیاورید که کسى در آن رغبت نکند، مى خواهم آن جامه را در زیر لباسهایم بپوشم تا اینکه دشمنان بدنم را برهنه نسازند. پس چنین جامه اى آوردند که عرب آن را (تبان) مى گویند امام حسین علیه السّلام آن لباس را نپذیرفت و فرمود: نمى خواهم ، این لباس کسى است که داغ ذلت و خوارى به او زده شده باشد سپس جامه کهنه اى آوردند امام علیه السّلام آن را پاره نمود و در زیر جامه هاى خود پوشید، و چون به درجه شهادت رسید، آن را از بدن شریفش بیرون آوردند. سپس آن حضرت لباسى که نام آن در میان عربا معروف به (سراویل) است و از جنس ‍ حبره بود، طلب داشت و آن را پاره نمود و بر تن خود پوشید. و علت پاره کردن آن لباس ، این بود تا آن را از بدن آن جناب بیرون نیاوردند ولى وقتى شهید شد، (بحربن کعب) آن جامه را به غارت در ربود و امام علیه السّلام را برهنه از آن لباس رها کرد. و از اعجاز آن حضرت این بود که دستهاى نحس بحر بن کعب ولدالزنا در فصل تابستان مانند دو چوب ، خشک مى گردید و در زمستان چنان تر مى بود که خون و چرک از آنها جارى مى شد و به همین درد مبتلا بود تا اینکه جان به مالک دوزخ سپرد.

راوى گوید:چون حضرت امام در اثر زخمها و جراحات بسیار که در بدن مبارکش وارد گردیده بود ضعف و سستى بر حضرتش مستولى شد و از اثر اصابت تیرهاى بسیار بر بدنش ، مانند خارپشت به نظر مى آمد، در این موقع ، صالح بن و هب مرى (یا مزنى ) بى دین با نیزه بر گلوی امام مبین زد که آن مظلوم از بالاى اسب بر زمین افتاد و بر گونه راست صورت بر روى خاک کربلا قرار گرفت . دوباره آن غیرت الله از روى خاک برخاست و جون کوه استوار بایستاد. رواى گوید: علیا مکرمه زینب خاتون علیهاالسّلام در آن حال از خیمه هاى حرم بیرون دوید در حالتى که ندا مى داد: اى واى برادرم ، واى سید و سرورم واى اهل بیتم ! اى کاش آسمان بر زمین مى افتاد و کوهها بر روى سطح زمین ریزریز مى گردید رواى گوید: شمر پلید به آن گمراهان عنید صیحه کشید که در حق این مرد چه انتظار دارید، چرا کارش را تمام نمى کنید؟ در این هنگام یک مرتبه گروه بى دین از هر طرف بر امام تشنه جگر، حمله ور گردیدند و او را محاصره نمودند. (زرعت بن شریک) مشرک ، ضربتى بر شانه مبارک امام علیه السّلام زد و حضرت سیدالشهدا نیز ضربتى بر او زد و او را بر روى زمین انداخت و به جهنم و اصل گرداند. والدلزناى دیگر، ضربت شمشیرى بر دوش مقدس آن حضرت آشنا نمود که از صدمه شمشیر آن زبده سر، حضرت اباعبدالله علیه السّلام آن آسمان وقار، به روى خود که بر آینه انوار جمال پروردگار بود بر زمین افتاد و در چنین احوال آن مطهر جلال ایزد متعال ، از حال رفته و خسته و ضعیف گردیده بود و گاهى بر مى خاست و زمانى مى نشست ؛ در این هنگام سنان بن انس بى دین ، نیزه بر چنبره گردن آن سر فراز ملک یقین ، شهسوار میدان شهادت و نور چشم حضرت رسالت ، آشنا نمود به همین مقدار اکتفا ننمود، بار دیگر نیزه را بیرون کشید و بر استخوان هاى سینه اش ‍ که صندوق علوم لدنى بود فرو برد سپس اشقى الاولین و الاخرین ، سنان مشرک لعین ، آن نقطه دایره بلا را نشان تیر جفا نمود و آن تیر بلا بر گلوى آن زیب سینه و آغوش سید دو سرا، وارد آمد و از صدمه آن ، گوشواره عرش ‍ رب الارباب بر فرش تراب قرار گفت . باز از غایت غیرت و مردانگى برخاست و بر روى زمین نشست و آن تیر را از گلو بیرون کشید و هر دو دستش را در زیر گلوى مبارک مى گرفت و چون پر از خون مى گردید بر سر و محاسن شریف مى مالید و مى فرمود: که به همین حال خدا را ملاقات مى نمایم که به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند. پس عمربن سعد نحس لعین به خبیثى که در طرف یمین او بود، گفت : واى بر تو! از مرکب فرود آى و حسین را راحت کن راوى گوید: خولى بن یزید اصبحى سرعت نمود که سر مطهر امام علیه السّلام را از بدن جدا نماید ولى لرزه بر بدن نحس نجسش افتاد و از آن فعل قبیح اجتناب نمود آنگاه سنان بن انس ‍ نخعى از اسب پیاده شد و قصد قتل فرزند رسول و نور دیده زهراى بتول سلام الله علیها را نمود، شمشیر ظلم و جفا بر حلق خامس ال عبا، فرود آورد و به زبان بریده همى گفت : به خدا سوگند که سر از بدنت جدا مى کنم و حال آنکه مى دانم تویى فرزند رسول الله صلى الله علیه واله و بهترین مردم از جهت پدر و مادر! پس آن شقى نا امید از رحمت عام یزدانى سر مقدس آن بنده خاص حضرت سبحانى را از بدن شریف جدا نمود (بنا به قولى که معروف هم مى باشد این کار به دست شمر لعین صورتت پذیرفته است) خدا بر سنان لعنت کناد و آنا فآنا عذابش را مضاعف گردانند. در مصیبت امام مظلومان و سرور شهیدان ، شاعر چنین گفته:

فَأیُّ رَزیةٍ عَدَلَت حُسَیناً                  غَداةَ تَبیرُهُ کَفّا سَنان

یعنى: کدام مصیبت است که با مصیبت امام حسین علیه السّلام برابرى نماید؛ مصیبت آن هنگام بود که دست ظلم سنان بى دین سر از بدن مطهر آن حضرت ، جدا نمود.

و در خبر وارد است که همین سنان لعین را مختار بگرفت و بندبند انگشتانش را برید و دستها و پاهایش را قطع نمود و دیگى از روغن زیتون براى هلاکت جان آن ملعون ، بجوشانید و آن پلید را در میان روغن انداخت و آن شقى در میان دیگ به اضطراب بود تا به عذاب الهى واصل گردید.

 ابوطاهر محمدبن حسن برسى در کتاب (معالم الدین) ذکر نموده که حضرت ابى عبدالله جعفر بن محمدالصادق علیه السّلام فرموده آن هنگام که مصیبت عظماى شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السّلام واقع گردید، ملائکه به درگاه بارى عزوجل، صدا به گریه بلند کردند و گفتند: ای پروردگار ما! این  حسین، برگزیده تو و فرزند برگزیده است، و فرزند دختر پیامبر تو است. خداوند، سایه حضرت قائم - عجل الله فرجه - را اقامه نمود آن جناب را در حالتى که ایستاده بود به فرشتگانش نشان داد و فرمود:به این شخص ‍ انتقام خواهم کشید از براى این مقتول.

راوى گوید: در آن ساعت که حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به درجه رفیع شهادت نائل آمد، گرد و غبار شدیدى که سیاه و تاریک بود به آسمان برخاست و در آن میان ، باد سرخى وزیدن گرفت که چشم هیچ کس نمى توانست جایى را ببیند. لشکر دشمن گمان کرد که عذاب خدا بر آنان نازل گردیده و ساعتى بر این حال بودند تا آنکه غبار فرو نشست و اوضاع به حال اول برگشت .
هلال بن نافع روایت کرده که مى گفت : من با لشکر عمر سعد نحس ایستاده بودم که شنیدم کسى را که فریاد مى زند: ایها الامیر! تو را بشارت باد که اینکه شمر بن ذى الجوشن ، حسین را به قتل رسانید.
هلال گفت : من در میان دو صف لشکر آمدم و بر بالاى سر آن جناب ایستادم در حالتى که آن مظلوم مشغول جان دادن بود؛ به خدا سوگند که هرگز ندیده بودم هیچ کشته به خون خویش آغشته را که در خوشرویى و نورانیت وجه ، بهتر از حسین علیه السّلام باشد و به تحقیق که نور صورت و جمال هیئت او مرا از تفکر در کیفیت قتل آن جناب باز داشت و در آن حال خواهش جرعه آبى مى نمود، شنیدم که کافرى بى دین به آن سبط سیدالمرسلین علیه السّلام به زبان بریده این گونه جسارت نمود که به خدا آب نخواهى چشید تا آنکه خود وارد دوزخ گردى و از آب گرم و سوزان جهنم بیاشامى ! سپس من به گوش خود شنیدم که حضرت امام علیه السّلام در جواب او فرمود: «واى بر تو باد! من وارد بر دوزخ نمى شوم و از حمیم دوزخ نمى آشامم بلکه به خدمت جد بزرگوارم و رسول عالى مقام خواهم رسید و در خانه بهشتى که از احمد مختار است با آن بزرگوار در منزلگاه صدق در نزد ملیک مقتدر ساکن خواهم بود و از آبهاى بهشت که خداى عزوجل در کتاب مجید خود وصف فرمود که گندیده و ناگوار نمى شود، خواهم آشامید و به خدمتش شکایت مى کنم از آنکه دست خود را به خون من آلودید و از کردار زشت که به جا آوردید» هلال گفت : آن بدکیشان همگى آن چنان به خشم و طغیان آمدند که گویا خداى عزوجل در قلب یکى از آن بى دینان رحم فرار نداده است ؛ پس سر مطهر نور دیده حیدر و پاره جگر پیغمبر را از بدن جدا نمودند در حالتى که با ایشان به تکلم مشغول بود - لعنهم الله و خذلهم الله - پس من از بى رحمى آن گروه به شگفت آمدم و گفتم : به خدا سوگند که من هرگز در هیچ امرى با شما اتفاق نخواهم نمود.


[ جمعه 89/9/26 ] [ 4:37 عصر ] [ حسین ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

حسین
عاشق حسین... و اگر آقا قابل بدونن، ذاکر حسین. آنچه اینجا می خونید حرف دله، و آنچه می نویسید، راهگشای آینده. لطفا از نظراتتون محرومم نکنید...
آرشیو مطالب
آمار بازدید
بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 59734
بک لینک