|
وقتی امام حسین (ع) دید جوانان و دوستدارانش کشته شدند، از دل و جان قصد جدال با کوفیان نمود و ندا داد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خدا پرستی بین شما وجود دارد تا درباره ی ظلمی که بر ما رفته است از خدا بترسد؟ آیا دادرسی هست که به فریادرسی ما به خدا دل بسته باشد؟ آیا یاوری هست که در یاری نمودن ما به خدا امیدوار باشد؟» [ یکشنبه 89/9/21 ] [ 4:2 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
شب عاشورا اباعبدالله (ع) به یارانش فرمود: من فردا کشته می شوم و شما همه با من کشته می شوید و احدی از شما نمی ماند. قاسم بن الحسن عرض کرد: من هم در کشتگانم؟ بر او رقت کرد و فرمود: مرگ نزد تو چگونه است؟ گفت: از عسل شیرین تر. فرمود: آری به خدا، عمویت قربانت، تو هم یکی از آن مردانی که با من کشته می شوی پس از آنکه سخت گرفتار شوی... [ شنبه 89/9/20 ] [ 3:34 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
راوى گوید: امام علیه السّلام از اهل حرم دستمالى را طلب فرمود و سر مبارک را با آن محکم بست و کلاهى طلبید که عرب آن را (قلنسوه) مى نامند و آن را هم بر فرق همایون نهاد و عمامه را بر روى آن پیچید و ملبس به آن گردید و بار دیگر عزم میدان نمود پس لشکر اندکى درنگ نمود، باز آن بى دینان بى شرم رجوع کردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن علیه السّلام که طفلى نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بیرون آمد و مى دوید تا در کنار عموى بزرگوار خود حسین مظلوم بایستاد زینب (س) خود را به او رسانید و خواست که او را به سوى حرم باز گرداند ولى آن طفل امتناع شدید نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموى خویش جدایى اختیار نمى کنم و از او تنها نمى گذارم ! در این هنگام، (بحربن کعب) یا بنابر قول دیگر (حرملة بن کاهل) همین که خواست شمشیر بر امام علیه السّلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت : واى بر تو! اى زنازاده بى حیا! تو مى خواهى عمویم رابه قتل رسانى ولى آن ولدالزنا بى حیا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشیر را فرود آورد و آن کودک دستش را در پیش شمشیر سپر ساخت و دستش به پوست آویخت و فریاد وا امام بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سینه خود چسانید و فرمود: اى فرزند برادر! بر این مصیبت شکیبایى نما و آن را در نزد خداى عزوجل به خیر و ثواب احتساب دار که خدا تو را به پدر گرامى ات ملحق خواهد فرمود: راوى گوید: در این اثناء حرمله کاهل حرام زاده تیرى به جانب آن امام زاده معصوم انداخت که آن تیر گلوى آن یتیم را که در آغوش عموى بزرگوارش بود، برید و او جان بر جان آفرین تسلیم نمود. (لهوف، سید بن طاووس)
وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد [ جمعه 89/9/19 ] [ 5:58 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
روز عاشورا حضرت زینب (س) لباس نو به تن فرزندانش، عون و محمد، پوشاند و گرد و غبار از رویشان پاک کرد. به چشمانشان سرمه کشید و شمشیر به دستانشان داد و آن ها را آماده ی شهادت کرد. سپس آن دو را به حضور برادرش امام حسین (ع) آورد و اجازه ی میدان خواست. الا ای آسمان عشق بنگر اختر خود را [ پنج شنبه 89/9/18 ] [ 6:28 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
صاحب مصباح الحرمین مى نویسد: طفل سه ساله امام حسین علیه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رویا دید و از دیدارش شاد گردید و در ظل مرحمتش آرمید و فلک ستیزه جو، این نوع استراحت را براى آن صغیره نتوانست ببیند. چون آن محترمه از خواب بیدار شد پدر خود را ندید. شروع به گریه کردن کرد. هر چه اهل بیت علیهم السلام او را تسلى دادند آرام نشد. سبب گریه از او پرسیدند، آن مظلومه در جواب گفت: (این ابى ابتونى بوالدى و قره عینى) یعنى کجاست پدر من، بیاورید پدر مرا و نور چشم مرا. پس آن مصیبت زدگان دانستند که آن یتیم پدر را در خواب دیده است، هر چند تسلى دادند آرام نشد. خود اهل بیت نیز منتظر بهانه براى گریه بودند، لذا گریه سکوت شب را شکست. همه با آن صغیره هماواز شده مشغول گریه و زارى و ناله شدند. پس موهاى خود را پریشان نموده و سیلى بر صورتها مى زدند و خاک خرابه را بر سر خود مى ریختند، و صداى گریه ایشان چنان بلند گردید که به گوش یزید پلید کافر رسید. [ چهارشنبه 89/9/17 ] [ 7:37 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |