|
وقتی که از یاران کسی جز خاندان امام (ع) باقی نماند، علی بن الحسین (ع) خدمت حضرت رسید و او زیباترین مردم و خوش اخلاق ترین آنها بود، و از پدرش رخصت کارزار خواست، امام به او اجازه فرمود. آنگاه از روی حسرت یک نگاهی به جوان خود نمود و اشک از دیدگانش به رخسار مبارک روان ساخت. سپس فرمود: پروردگارا! گواه باش که جوانی را برای جنگ با کفار به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوی و سخن گفتن، شبیه ترین مردم به رسول تو بود، و ما هر وقت که مشتاق دیدار پیامبرت می شدیم به صورت او نظر می کردیم. بعد امام فریادی زد و فرمود: ای فرزند سعد! خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا قطع کردی. [ سه شنبه 89/9/23 ] [ 3:31 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
وقتی امام حسین (ع) دید جوانان و دوستدارانش کشته شدند، از دل و جان قصد جدال با کوفیان نمود و ندا داد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خدا پرستی بین شما وجود دارد تا درباره ی ظلمی که بر ما رفته است از خدا بترسد؟ آیا دادرسی هست که به فریادرسی ما به خدا دل بسته باشد؟ آیا یاوری هست که در یاری نمودن ما به خدا امیدوار باشد؟» [ یکشنبه 89/9/21 ] [ 4:2 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
شب عاشورا اباعبدالله (ع) به یارانش فرمود: من فردا کشته می شوم و شما همه با من کشته می شوید و احدی از شما نمی ماند. قاسم بن الحسن عرض کرد: من هم در کشتگانم؟ بر او رقت کرد و فرمود: مرگ نزد تو چگونه است؟ گفت: از عسل شیرین تر. فرمود: آری به خدا، عمویت قربانت، تو هم یکی از آن مردانی که با من کشته می شوی پس از آنکه سخت گرفتار شوی... [ شنبه 89/9/20 ] [ 3:34 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
راوى گوید: امام علیه السّلام از اهل حرم دستمالى را طلب فرمود و سر مبارک را با آن محکم بست و کلاهى طلبید که عرب آن را (قلنسوه) مى نامند و آن را هم بر فرق همایون نهاد و عمامه را بر روى آن پیچید و ملبس به آن گردید و بار دیگر عزم میدان نمود پس لشکر اندکى درنگ نمود، باز آن بى دینان بى شرم رجوع کردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن علیه السّلام که طفلى نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بیرون آمد و مى دوید تا در کنار عموى بزرگوار خود حسین مظلوم بایستاد زینب (س) خود را به او رسانید و خواست که او را به سوى حرم باز گرداند ولى آن طفل امتناع شدید نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموى خویش جدایى اختیار نمى کنم و از او تنها نمى گذارم ! در این هنگام، (بحربن کعب) یا بنابر قول دیگر (حرملة بن کاهل) همین که خواست شمشیر بر امام علیه السّلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت : واى بر تو! اى زنازاده بى حیا! تو مى خواهى عمویم رابه قتل رسانى ولى آن ولدالزنا بى حیا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشیر را فرود آورد و آن کودک دستش را در پیش شمشیر سپر ساخت و دستش به پوست آویخت و فریاد وا امام بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سینه خود چسانید و فرمود: اى فرزند برادر! بر این مصیبت شکیبایى نما و آن را در نزد خداى عزوجل به خیر و ثواب احتساب دار که خدا تو را به پدر گرامى ات ملحق خواهد فرمود: راوى گوید: در این اثناء حرمله کاهل حرام زاده تیرى به جانب آن امام زاده معصوم انداخت که آن تیر گلوى آن یتیم را که در آغوش عموى بزرگوارش بود، برید و او جان بر جان آفرین تسلیم نمود. (لهوف، سید بن طاووس)
وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد [ جمعه 89/9/19 ] [ 5:58 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
روز عاشورا حضرت زینب (س) لباس نو به تن فرزندانش، عون و محمد، پوشاند و گرد و غبار از رویشان پاک کرد. به چشمانشان سرمه کشید و شمشیر به دستانشان داد و آن ها را آماده ی شهادت کرد. سپس آن دو را به حضور برادرش امام حسین (ع) آورد و اجازه ی میدان خواست. الا ای آسمان عشق بنگر اختر خود را [ پنج شنبه 89/9/18 ] [ 6:28 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |