سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

 

پنجم صفر، شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها) تسلیت باد.

مرحوم حاج میرزا على محدث زاده (متوفاى محرم 1369 هجرى قمرى )، فرزند مرحوم محدث عالیمقام حاج شیخ عباس قمى  رضوان الله تعالى علیهما، از وعاظ و خطباى مشهور تهران بودند. ایشان مى فرمود:
یکسال به بیمارى و ناراحتى حنجره و گرفتگى صدا مبتلا شده بودم ، تا جایى که منبر رفتن وسخنرانى کردن براى من ممکن نبود. مسلم ، هر مریضى در چنین موقعى به فکر معالجه مى افتد، من نیز به طبیبى متخصص و باتجربه مراجعه کردم .
پس از معاینه معلوم شد بیمارى من آن قدر شدید است که بعضى از تارهاى صوتى از کار افتاده و فلج شده و اگر لا علاج نباشد صعب العلاج است .
طیب معالج در ضمن نسخه اى که نوشت دستور استراحت داد و گفت که باید تا چند ماه از منبر رفتن خوددارى کنم و حتى با کسى حرف نزنم و اگر چیزى بخواهم و یا مطلبى را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم آنها را بنویسم ، تا در نتیجه استراحت مداوم و استعمال دارو، شاید سلامتى از دست رفته مجددا به من برگردد.

البته صبر در مقابل چنین بیمارى و حرف نزدن با مردم حتى با زن و بچه ، خیلى سخت و طاقتفرساست ، زیرا انسان بیشتر از هر چیز احتیاج به گفت وشنود دارد و چطور مى شود تا چند ماه هیچ نگویم و حرفى نزنم و پیوسته در استراحت باشم ؟ آن هم معلوم نیست که نتیجه چه باشد.
بر همه روشن است که با پیش آمدن چنین بیمارى خطرناکى ، چه حال اضطرارى به بیمار دست مى دهد. اضطرار و ناراحتى شدید است که آدمى را به یاد یک قدرت فوق العاده مى اندازد، این حالت پریشانى است که انسان امیدش از تمام چاره هاى بشرى قطع شده و به یاد مقربان درگاه الهى مى افتد تا بوسیله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت کرده و از دریاى بى پایان لطف خداوند بهره اى بگیرد.
من هم با چنین پیش آمدى ، چاره اى جز توسل به ذیل عنایت حضرت امام حسین علیه السلام نداشتم . روزى بعد از نماز ظهر و عصر، حال توسل به دست آمد و خیلى اشک ریختم و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله علیه السلام را که به وجود مقدس ایشان متوسل بودم مخاطب قرار داده گفتم : یابن رسول الله ، صبر در مقابل چنین بیمارى براى من طاقتفرساست . علاوه بر این من اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند بر ایشان منبر بروم . من از اول عمر تا به حال على الدوام منبر رفته ام و از نوکران شما اهل بیتم ، حالا چه شده که باید یکباره از این پست حساس بر اثر بیمارى کنار باشم . ضمنا ماه مبارک رمضان نزدیک است ، دعوتها را چه کنم ؟ آقا عنایتى بفرما تا خدا شفایم دهد.
به دنبال این توسل ، طبق معمول کم کم خوابیدم . در عالم خواب ، خودم را در اطاق بزرگى دیدم که نیمى از آن منور و روشن بود و قسمت دیگر آن کمى تاریک.
در آن قسمت که روشن بود حضرت مولى الکونین امام حسین علیه السلام را دیدم که نشسته است . خیلى خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلى را که در حال بیدارى داشتم در حال رویا نیز پیدا کردم . بنا کردم عرض ‍ حاجت نمودن ، و مخصوصا اصرار داشتم که ماه مبارک رمضان نزدیک است و من در مساجد متعدد دعوت شده ام ، ولى با این حنجره از کار افتاده چطور مى توانم منبر رفته و سخنرانى نمایم و حال آنکه دکتر منع کرده که حتى با بچه هاى خود نیز حرفى نزنم .
چون خیلى الحاح و تضرع و زارى داشتم ، حضرت اشاره به من کرد و فرمود به آن آقا سید که دم درب نشسته بگو چند جمله از مصیبت دخترم (رقیه ) را بخواند و شما کمی اشک بریزید، ان شاء الله تعالى خوب مى شوید. من به درب اطاق نگاه کردم دیدم شوهر خواهرم آقاى حاج آقا مصطفى طباطبائى قمى که از علما و خطبا و از ائمه جماعت تهران مى باشد نشسته است . امر آقا را به شخص نامبرده رساندم . ایشان مى خواست از ذکر مصیبت خوددارى کند، حضرت سیدالشهدا علیه السلام فرمود روضه دخترم را بخوان . ایشان مشغول به ذکر مصیبت حضرت رقیه علیه السلام شد و من هم گریه مى کردم و اشک مى ریختم ، اما متاسفانه بچه هایم مرا از خواب بیدار کردند و من هم با ناراحتى از خواب بیدار شدم و متاسف و متاثر بودم که چرا از آن مجلس پر فیض محروم مانده ام ، ولى دیدن دوباره آن منظره عالى امکان نداشت .
همان روز، ویا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم . خوشبختانه پس ‍ از معاینه معلوم شد که اصلا اثرى از ناراحتى و بیمارى قبلى در کار نیست . او که سخت در تعجب بود از من پرسید شما چه خوردید که به این زودى و سریع نتیجه گرفتید؟
من چگونگى توسل و خواب خودم را بیان کردم . دکتر قلم در دست داشت و سر پا ایستاده بود، ولى بعد از شنیدن داستان توسل من بى اختیار قلم از دستش بر زمین افتاد و با یک حالت معنوى که بر اثر نام مولى الکونین امام حسین علیه السلام به او دست داده بود پشت میز طبابت نشست و قطره قطره اشک بر رخسارش مى ریخت . لختى گریه کرد و سپس گفت : آقا، این ناراحتى شما جز توسل و عنایت و امداد غیبى چاره و راه علاج دیگرى نداشت .( ستاره درخشان شام، حاج شیخ على ربانى خلخالى)

آن شب، سپهر دیده ی او پر ستاره بود
داغ نهفته در جگرش بی شماره بود
در قاب خون گرفته ی چشمان خسته اش
عکس سرِ بریده و یک حلق پاره بود
شیرین و تلخ خاطره های سه سال پیش
این، سر نبود بین طبق، جشنواره بود
طفلک تمام درد تنش را ز یاد برد
حرفی نداشت، عاشق و گرم نظاره بود
با دست خسته معجر خود را کنار زد
حتی کلام و درد دلش با اشاره بود
زخم نهان به روسری اش را عیان نمود
انگار جای خالی یک گوشواره بود
دستش توان نداشت که سر را بغل کند
دستی که وقت خواب علی گاهواره بود
در لابلای تاول پاهای کوچکش
هم جای خار، هم اثر سنگ خاره بود
ناگاه لب گشود و تلاطم شروع شد
دریای حرفهای دلش بی کناره بود
کوچکترین یتیم خرابه، سه ساله بود
اما هنوز حرف دلش نیمه کاره بود ...


[ یکشنبه 89/10/19 ] [ 9:3 عصر ] [ حسین ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

حسین
عاشق حسین... و اگر آقا قابل بدونن، ذاکر حسین. آنچه اینجا می خونید حرف دله، و آنچه می نویسید، راهگشای آینده. لطفا از نظراتتون محرومم نکنید...
آرشیو مطالب
آمار بازدید
بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 5
کل بازدید : 60664
بک لینک