سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

 

وقتی که از یاران کسی جز خاندان امام (ع) باقی نماند، علی بن الحسین (ع) خدمت حضرت رسید و او زیباترین مردم و خوش اخلاق ترین آنها بود، و از پدرش رخصت کارزار خواست، امام به او اجازه فرمود. آنگاه از روی حسرت یک نگاهی به جوان خود نمود و اشک از دیدگانش به رخسار مبارک روان ساخت. سپس فرمود: پروردگارا! گواه باش که جوانی را برای جنگ با کفار به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوی و سخن گفتن، شبیه ترین مردم به رسول تو بود، و ما هر وقت که مشتاق دیدار پیامبرت می شدیم به صورت او نظر می کردیم. بعد امام فریادی زد و فرمود: ای فرزند سعد! خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا قطع کردی.
علی اکبر (ع) به سوی دشمن حرکت کرد و با آنها جنگ نمایان و سختی کرد و عده ی بسیاری را به درک واصل کرد. سپس به جانب پدرش بازگشت و گفت: پدرم! تشنگی مرا کشت و سنگینی سلاح مرا به زحمت انداخت، آیا جرعه ای آب هست که به من بدهی؟

امام حسین (ع) گریست و فرمود: ای امان، پسرم! از کجا برایت آب بیاورم، اندکی دیگر مبارزه کن، دیری نمی گذرد که جد بزرگوارت محمد (ص) را زیارت خواهی کرد، و تو را از آبی سیراب کند که بعد از آن هرگز احساس تشنگی نکنی.
علی اکبر (ع) به طرف میدان برگشت، جنگ بسیار شدیدی کرد. منقذ بن مره عبدی او را با تیری هدف قرار داد و در نتیجه توان او را گرفت و به زمین افتاد. صدا زد: «یا أبتاه علیکَ مِنِّی السلام ...» پدر جان! از من به تو سلام، این جدم (پیامبر) است که به تو سلام می رساند و می فرماید: در آمدنت به سوی ما شتاب کن. سپس فریادی زد و به شهادت رسید.
امام حسین بر بالین علی اکبر امد، و صورتش را بر صورت او گذارد و فرمود: «قَتَل الله قوماً قَتَلوک ...» خدا بکشد گروهی که تو را کشتند، چقدر بر خدا گستاخی نمودند و حرمت رسول خدا را شکستند. پس از تو خاک بر سر دنیا باد.
ناگاه زینب (س) دختر علی (ع) از خیمه بیرون آمد و فریاد زد: «یا حبیباه، یابن اخاه» ای حبیبم، ای فرزند برادرم. تا ان که خود را بر روی کشته ی او انداخت. امام حسین (ع) خواهر را گرفت و به سوی خیمه برگرداند. (لهوف، سید بن طاووس)
در مقتل محمد بن ابیطالب گفته اند: (چون علی اکبر (ع) نزد پدر برگشت) به او فرمود: ای پسر جانم! زبانت را بیرون آور، زبانش را گرفت و مکید و انگشتر خود به دهانش نهاد و فرمود: به میدان برگرد که امیدوارم به شب نرسی تا جدم از جام لبالب خود شربتی به تو بنوشاند که بعد از ان هرگز تشنه نشوی...
در بعضی مقاتل است که منقذ، شمشیری بر فرق سرش نواخت و او را از کار انداخت و لشکر شمشیر بر او زدند و او دست به گردن اسب خود حمایل کرده و اسب، او را میان دشمن برد و با شمشیر او را پاره پاره کردند و چون جان به گلویش رسید فریاد زد: پدر جان! این جدم رسول خدا است که جامی لبالب به من نوشانید، بشتاب و بشتاب که جامی هم برای شما در دست دارد و همین ساعت از آن سیراب می شوی...
در روضة الصفا است که حسین (ع) بر بالین او بلند گریست و تا آن زمان کسی گریه اش را نشنیده بود.
شیخ مفید گفته: زینب (س) خواهر حسین (ع) می شتافت و فریاد می زد: وای برادرم، وای برادر زاده ام! و آمد تا خود را روی نعش علی اکبر (ع) انداخت، حسین (ع) او را برداشت و به خیمه بر گردانید و به جوانانش گفت: برادر خود را بردارید. (نفس المهموم، شیخ عباس قمی)

بهار من، گل من، بوستان پرپر من
چه کرد با تو خزان پیش دیده ی تر من
محاسنم به کف دست بود و اشک به رخ
نگاه کردم و دیدم تو رفتی از بر من
چه آمدت به سر ای مصحف ورق ورقم
که آیه آیه شدی باز در برابر من
خدا گواست که تنها شدم، غریب شدم
ببین چه آمده با کشتن تو بر سر من
الا تمام جوانان کمک کنید مرا
کنید گریه برای علی اکبر من
کسی که گریه کند در شهادت پسرم
کند شفاعت از او روز حشر مادر من
بلند شو، بنشین و سلام کن پسرم
که بهر دیدنت آید ز خیمه خواهر من
پسر که رفت پدر هم غریب می گردد
به این دلیل تو بودی تمام لشکر من
تمام هاشمیان جمع گشته، جمع کنید
که ریخته به زمین پاره های پیکر من
بساز اشک بریز و بسوز ای «میثم»
که نظم توست قبول خدای داور من


[ سه شنبه 89/9/23 ] [ 3:31 عصر ] [ حسین ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

حسین
عاشق حسین... و اگر آقا قابل بدونن، ذاکر حسین. آنچه اینجا می خونید حرف دله، و آنچه می نویسید، راهگشای آینده. لطفا از نظراتتون محرومم نکنید...
آرشیو مطالب
آمار بازدید
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 7
کل بازدید : 59714
بک لینک